بزمرگی
گله اسير بزمرگی
بره و بزغاله، ميش و بز
خشکيده در شولایِ تشنهگی
حسرتِ سبز ِعلف
آرزویِِ آب
کفتارهایِ مست رقصان
جامهاشان لبالب از خون
بر چنگال گوشت بره و ميش
شکمهاشان بادکرده
چوپان زانوخميده و کمربشکسته
بر سجادهای خاکآلوده
با لبهايی خشکيده
بسته در زمزمهای گنگ
سفرهیِ لاشخوران رنگين
بویِ خون و لاشه و کباب
در خشکدشت پيچيده
مويهای نيست
ضجهای نيست
نالهای نيست
بره و بزغاله، ميش و بز
در رويایِ مواج ِ دشتی سبز
نهری زلال و روان
پنداری آهنگين به نوایِ نی
تشنه و خاموش میميرند.